The Curious Incident of the Dog in the Night-Time By: Mark Haddon
كريستوفر يك پسر پانزده ساله است كه در رياضيات و علوم استعداد فراواني دارد. حافظه اش مثل دوربين كار ميكند و ميتواند همه چيز را به خاطر بسپارد. . اما كريستوفر ؛ اوتيستيك؛ است. از بيماري اوتيزم رنج ميبرد. .. . براي او احساسات مسئله بسيار پيچيده اي است. نمي تواند از صورت انسانها به احساساتشان پي ببرد. براي كريستوفر اجساسات كلمه اي است كه باعث ميشود چيزي در صورت انسانها نقش ببندد.. اينها را در كتاب با نقاشي و شكل برايتان توضيح ميدهد. اگر اين احساسات خوشحالي باشد نتيجه اش در صورت شما يك خنده است ( با شكل ) و اگر عصبانيت باشد نتيجه اش اخم است. . براي كريستوفر زندگي روزمره با منطق حل و فصل ميشود. . اگر روزي سه ماشين قرمز پشت سر هم ببيند آن روز برايش روز خوبي است . در آن روز حتما اتفاق خوبي خواهد افتاد و هر اتفاق بدي هم براي كريستوفر مايه ناراحتي نخواهد شد چون اعتقاد دارد كه به نتيجه خوبي ختم خواهند شد چون آن روز او سه ماشين قرمز پشت سر هم ديده است. اگر سه ماشين زرد پشت سر هم ببيند آن روز روز بدي است.كريستوفر همه آن روز را كنار ديوار مينشيند و سرش را به ديوار ميزند.
وقتي به كريستوفر ميگويند كه مادرش در بيمارستان است براي مادرش 9 ماشين قرمز رديف ميكشد براي اينكه ميداند با 9 ماشين قرمز حتما حال مادرش خوب خواهد شد. وقتي مادر از بيمارستان بر نميگردد حل اينكه چرا اين كارت پستال باعث خوبي مادر نشده براي كريستوفر سخت است.
داستان از آنجا شروع ميشود كه كريستوفر جسد يك سگ را كه در بدنش چنگك باغباني فرو رفته و به زمين ميخكوب شده را در باغچه همسايه شان پيدا ميكند و تصميم ميگيرد كه قاتل سگ را پيدا كند. داستان از اين ماجرا شروع ميشود و زندگي كريستوفر و پدر و مادرش را تشريح ميكند. اينكه پدر و مادر كريستوفر هر كدام چطور با مشكلات داشتن يك فرزند نه چندان عادي كنار مي آيند و يا نمي آيند و اينكه رفتارهاي آنها روي كريستوفر چه اثري ميگذارد.
داستان از زبان كريستوفر نوشته شده است. بنابراين همه چيز با منطق و شماره توصيف ميشود. حتي بخش هاي كتاب به طور معمول از 1-2-3 شروع نمي شوند بلكه 2-3-5- الي آخر ...با اعداد اول شماره گذاري شده اند.كريستوفر برخورد مردم را با خودش و تلقي خودش را از اين برخوردها توضيح مي دهد.در واقع اين نويسنده كتاب است كه انسان را به دنياي يك كودك اوتيستيك ميبرد و به ما ياد ميدهد كه مغز همه انسانها مثل هم كار نميكند .
اوج كتاب وقتي است كه كريستوفر در بازه زندگيش چيزهاي جديدي را كشف ميكند و بر اساس منطقي كه دارد تصميم هاي جديد ميگيرد كه او را از دنياي ساده اي كه دارد بيرون مي كشد..
